زور و عشق پارت ۳

رفتم بیرون و یه دونه محکم زدم تو صورت تهیونگ و گفتم گمشو اصلا ولم کن خودم میرم و عمرا بیام پیش تو چیزی نگفت تا یه دونه دیگه زدم اون طرف صورتش( من ارروومم) و گفتم راستی و اون هرزه های زیرت هرزه ان
راستی بچه ها من اسمات ها رو مینویسم اگر خواستین بگید کع اسمات ها رو ننویسم
داشت میزدم که فرار کردم و رفتم تو خیابون تاریک و خلوت و یه جا وایستادم نفس نفس میزدم چون دویده بودم تهیونگ هم منو گم کرده بود
داشتم اروم اروم قدم میزدم به سمت خونه ی یونا دوست صمیمیم که یه چیزی خورد تو گردنم و سیاهی.....
بیدار شدم لباسای خودم تنم نبود یع شلوارک و نیمتنه که جفتشون صورتی بودن تنم بود کامل به هوش نیومده بودم ولی سعی میکردم پاشم و ببینم کجام تو یه اتاق صورتی و بامزه بود ولی در رو که باز کردم شبیه جهنم بود همه جا تاریک بود و تهیونگ اومد و گفت
_سلام هرزه کوچولو
+سلام بیمار روانی
_با کی داری اینطوری صحبت میکنی هاااا ( داد)
+ب ..ب..اشه بب..خشید
_افرین بیبی حالا برو تو اشپزخونه یه خانومی رو میبینی اگرم ندیدی چشای کوری داری😂😂 شوخی کردم اگرم ندیدی برو به هرکی سر راحت بود بگو اجوما کجاست بهت میگه
+باشع
رفتم پایین و اجوما تو اشپزخونه بود
دیدگاه ها (۰)

زور و عشق پارت ۴

زور و عشق پارت ۵

زور و عشق پارت ۲

زور و عشق پارت ۱

رمان( عمارت ارباب) پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط